گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

وه که جانم گشت چون از درد بی آرام دوست

ساقیا لطفی بکن جامی بده با نام دوست

مانده بر بادام چشمانش دهان پسته باز

همچو من افتاده مسکین چون کند بادام دوست

می کنم جان را نثار مقدم میمون او

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

ماه من رنجیده شد یا رب گناه من چه بود

من ندانم در ره بخت سیاه من چه بود

گر نمی سوزد دلم در آتش سودای او

هر شبی سوی فلک این دود آه من چه بود

دعوی عشق تو کردم لا نسلم داشتی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

آن پری دور از من و من در غمش دیوانه ام

آشنای اویم و از خویشتن بیگانه ام

چون سگ دیوانه بر در مانده ام حیران و زار

نیستم قابل از آن ره نیست در کاشانه ام

داد جام باده ام دل گشت فانی زین طرب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

چون در آید ماه من جولان کنان اندر چمن

غنچه از شوقش گریبان چاک سازد همچو من

نافه اثبات نسب زآن عنبرین خال تو ساخت

شد سیه روی از خطای خویش زان مشک ختن

در شب زلفش چو رفتی ای دل دیوانه ام

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دل چو دید آن شکرین‌لب‌ها و مشکین‌خال او

می‌شود دیوانه چون من آه و مسکین حال او

می خرامید آن نگار و در پیش می شد رقیب

خوش بود عمر ای دریغا مرگ در دنبال او

هر که را شد دل اسیر زلف مه رویی دگر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

هر که آن چشم سیه دید، آن لبان آل او

گشت جان چون دل کنون در دست غم پامال او

چون عیان شد طلعت خورشید آن ماه منیر

ذره وارست این دلم رقاص در دنبال او

می شود بریان کبوتر، زآتش دل چون کنم

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
sunny dark_mode