گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در بی قدری جهان و ستایش شاه مردان، دستگیر روز جزا، حضرت امیرالمؤمنین علی مرتضی «ع »

 

چیست ای دل عالم هستی؟ بیابان فنا!

هر طرف موج سرابی از گذار عمرها

هر گیاه سبز دروی، تیغ زهر آلوده یی

هر سر خاری درو، دلدوز تیری جان ربا

قطره های اشک حسرت، شبنم برگ گلش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع

 

ای نگاهت دیده آیینه دل را ضیا

گوشه ابروی لطفت، صیقل زنگ خطا

پیشت از خجلت بهم پیچید، زبان گفتگو

با زبان حال گویم، حال خود سر تا بپا

حالم این، کز درگه قربت بدور افتاده ام

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در احوال درویشی و ستایش آفتاب عالم آرای سپهر دین حضرت امام محمدتقی «ع »

 

حشمت از سلطان و، راحت از فقیر بینواست

چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هماست

راحت شاه و گدا را زین توان معلوم کرد

کو بصد گنجست محتاج، این به نانی پادشاست

پادشاهان را اگرچه چتر دولت بر سر است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - وصف بهار و ستایش ذات پاک حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی «ص »

 

باد نوروزی دگر پیغام عشرت آورست؟

یا جهان پیر را یاد جوانی در سراست؟!

در نظر گردیده صحراها سراسر کوهسار

بسکه هر سو فیض تل تل بر سر یکدیگر است

در چنین فصلی که کوه و دشت، باغ دلگشاست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - توصیف زمستان و سردمهریهای دوران و ستایش سرور عالمیان محمد مصطفی «ص » و مولای متقیان امیرالمؤمنین علی «ع »

 

فصل دی شد، آتش سوزی هوا را در سر است

سردمهریهای دوران را، ظهور دیگر است

دوستان با هم نمیجوشند، چون بیگانگان

آتش مهر و محبت را، مگر هیزم تر است

از برودت بسته شد راهی که بود از دل بدل

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نوروز

 

باد نوروزی صلا بر خوان عشرت می‌زند

یا جهان از دل‌گشایی دم ز جنت می‌زند؟!

سبزه دل را صیقل از زنگ کدورت می‌زند

بر رخ جان‌ها هوا آب از طراوت می‌زند!

گستراند تا بساط خرمی در گلستان

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در توصیف خزان و ستایش سرور دنیا و دین و فخر آسمان و زمین حضرت امام محمد باقر «ع »

 

باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان

میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان

یافت از فیض هوا هر نخل جان تازه یی

آمد آب رفته عشرت بجوی گلستان

خنده گر خیزد بجای اشکم از دل، دور نیست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در ناپایداری روزگار و بی اعتباری دنیا و منقبت سالاردین صاحب الامر، واپسین موج بحر زخار امامت حجت خدا قائم آل محمد«ع »

 

نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین

آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این

چون رحم دان تنگنای دهر پر آشوب را

روز و شب میبایدت خون خورد در وی چون جنین

هان نباشد ذره یی مهر و وفا در زیر چرخ

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode