گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰

 

من که گشتم خاک ره پروای افلاکم چرا

من که کردم ترک سر از دردسر باکم چرا

رشک دل با دیده کم از اختلاط غیر نیست

کس چه می داند که در بزم تو غمناکم چرا

انتظار باده را هم نشئه ای در جام هست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳

 

بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را

کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را

کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است

خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴

 

رخصت طوفان دهم گر اشک عالمگیر را

گم کند چون موج دریا رشته تدبیر را

دل که بی آه است خواهم از نظر افکندنش

بر میان بهر چه بندم ترکش بی تیر را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵

 

پیش می میرم به راهت نقش پای خویش را

گرد سرگردم زیادت مدعای خویش را

روز محشر من شهید منت از شرم و حیا

چون کنم اظهار یارب ماجرای خویش را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸

 

حیرت آبادی که او پهلو نشین باشد مرا

کاش همچون شمع جان در آستین باشد مرا

بی تو کی راضی شود جان وصال آموز من

تا اثر در یارب و سر بر زمین باشد مرا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴

 

گشته سودای غمش هم درد و هم درمان مرا

می تراود آب خضر از آتش پنهان مرا

ساخت اول حلقه زنجیرم از چشم غزال

چون به صحرا برد سودای تو از زندان مرا

زد فلک از اخترم بر سر گل سرگشتگی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶

 

کرده ام مرغی سبکروحی امید و بیم را

اضطرابم در بغل دارد گل تسلیم را

شوخی پرواز او بال گرفتاری خوش است

می کنم در کنج عزلت سیر هفت اقلیم را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸

 

کرده ام از غیر خیال دوست خالی سینه را

از غبار آرزو شستم دل بی کینه را

آسمان را دل ز رشک عشرتم خالی نشد

تا نزد بر شیشه ام سنگ شب آدینه را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹

 

صبح شد ساقی بده جام می دیرینه را

تا بر افروزیم از این آتش چراغ سینه را

فصل گل تا از لب ساغر نگیری کام دل

از میان هفته بیرون کن شب آدینه را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰

 

دیده آشوب نگاه فتنه پرداز تو را

نیست پروای قیامت کشته ناز تو را

فیض خواری بین که رنج صید ما ضایع نشد

دسته گل کرد از خون چنگل باز تو را

سرنوشت کار خود از من چه می پرسی؟ مپرس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۸

 

عهد تمکین با دل دیوانه بستن کار ما

خاطر خود را ز هر اندیشه خستن کار ما

هر نفس بست و گشادی هست در دست خیال

کار دل افتادن اندر دام و جستن کار ما

گل اگر در پیرهن باشد جنون را نشتر است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۹

 

شد فزون بیغم شکست خاطر دلگیر ما

کو خراجی تا کند بار دگر تعمیر ما

در بیابان جنون خضریم کز سودای عشق

موج آب زندگی شد حلقه زنجیر ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۰

 

بهر پاس عشق خاموشی نشد دمساز ما

پر بلند افتاده بود این پرده آواز ما

آنقدر وسعت ندارد زود رسوا می شود

آسمان را نیست تاب شوخی پرواز ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۲

 

عقد گوهر چون صدف در آستین داریم ما

خونبهای خویش در زیر نگین داریم ما

از غبار ما فلک تعمیر زندان می کند

در دو عالم خاطر اندوهگین داریم ما

با دل دیوانه خود مصلحت ها دیده ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳

 

حرف عشق دوست را افسانه می دانیم ما

سایه های بید را دیوانه می دانیم ما

قصه شیرین مجنون یک حدیث درد ماست

عاشقی را در پر پروانه می خوانیم ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۲

 

ناله از تاثیر هویی در کمین دارم بیا

جان برای مقدمت در آستین دارم بیا

کرده تیرت مغز را در استخوان من شرار

خوش چراغانی ز شوق‌آفرین دارم بیا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۵

 

معنی غالب حریفی بی شماتت همت است

پیش من (بر) دشمن عاجز مروت همت است

می تواند حاتم طایی شدن راه عرب

گر همین افسانه ارباب همت همت است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۶

 

داغ مهر دوستانم کینه دشمن کجاست

کاروان بار منت گشته ام رهزن کجاست

راحت آتش پرستان خانه زاد آفت است

مرهم داغی به از خاکستر گلخن کجاست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۰

 

چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست

همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست

زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان

تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست

برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۶

 

خون دل خوردن به بزمش از شراب آسانتر است

زهر نوشیهای ما از شهد ناب آسانتر است

همچو جوهر گر نگیرد زخم هر دم دامنش

کشتن ما پیش تیغ او ز آب آسانتر است

ما اسیران را ز رشک سایه دیوار غیر

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode