عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
او را چه خبر از من و از حال دل من
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد
دوش گفتی که: فلان از سر تیغم نبرد جان
بزن و مرد مخوانش که سری پیش ندارد
سر درویش فدا شد به وفا در قدم تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجرتو ازین بیش ندارد
از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم
دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد
مه پیش تو ازحسن زند لاف ولیکن
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲
بار غروری به حسن خویش ندارد
شیوه و ناز و کرشمه پیش ندارد
یا نکند التفات خاطر مجروح
با خبری از درون ریش ندارد
عاشق اگر زخم او معاینه بیند
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد
بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد
از داغ تو ذوقی نبرد عاشق بیدرد
مرهم چکند آنکه دل ریش ندارد؟
گر لطف تو ما را ننوازد چه توان کرد؟
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
جز تحفه جان عاشق درویش ندارد
جانا بستان زو که از این بیش ندارد
بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق
عاشق بجز از یار کس و خویش ندارد
رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
با آنکه ز مستی خبر از خویش ندارد
سویم نظر از بیم بداندیش ندارد
تا دست تو را رحم نگیرد به شفاعت
لب تشنه شمشیر تو سر پیش ندارد
نام دگری تا به زبان نگذرد او را
[...]