گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳۳

 

ای گل گهر ژاله چو در گوش کنی

وز سایهٔ ابر ترک شب‌پوش کنی

آن کت ز چمن پار برون کرد اینجاست

امسال چه خویشتن فراموش کنی

انوری
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید

 

پسرا بو که مرا باز فراموش کنی

وین دل تنگ چو آتشکده پر جوش کنی

بازی روبه از آن چشم چو آهو چه دهی

تا مرا خفته و بیدار چو خرگوش کنی

حلقه حلقه است سر زلف تو آخر چه شود

[...]

سید حسن غزنوی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی

نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی

هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود

تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی

علم از دوش بنه ور عسلی فرماید

[...]

سعدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۰ - در تدبیر این سفر

 

زان رحیق اردمی دونوش کنی

هم چو دریا ز عشق جوش کنی

اوحدی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۳

 

وقتی که توکلت فراموش کنی

با دلبر من دست در آغوش کنی

ور زان که سبو کشی و منت داری

جامی ز می توکلم نوش کنی

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۰ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

خواهی که شراب اولیا نوش کنی

باید سخن فضل خدا گوش کنی

عیسی‌سخن است در همه باب علوم

حق هم سخن است اگر سخن نوش کنی

نسیمی
 

هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

با هر که نشینی و قدح نوش کنی

از رشک مرا خراب و مدهوش کنی

گفتی که چو می خورم تو را یاد کنم

ترسم که شوی مست و فراموش کنی

هلالی جغتایی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۹

 

شادکی گردم اگر درد دلم گوش کنی

نشنوی به که کنی گوش و فراموش کنی

مژه بر هم مزن ای دیده که نتوانم دید

که تو با عکس رخش دست در آغوش کنی

ابوالحسن فراهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

در محفل غیر باده چون نوش کنی

درباره من حرف کسان گوش کنی

چون عهد وفای خویش ترسم که مرا

یک باره ز خاطرت فراموش کنی

طبیب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۴

 

وقت آنست که پاکوبی و می نوش کنی

شادی آری و غم رفته فراموش کنی

جامه عاریت سلطنت از تن بنهی

کسوتِ فقر ، اگر زیبِ بر و دوش کنی

صوفی آسا بسماع آئی چون اشتر مست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

شود آیا که ز ما حرف وفا گوش کنی

مهربان باشی و بیداد فراموش کنی

پرتو روی تو بگرفت جهان، پرده بهل

مگر این آتش پر مشعله خاموش کنی

بی خود از باده دوش استی و ما هشیاران

[...]

افسر کرمانی