گنجور

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۸) حکایت عبدالله مبارک با غلام

 

غلامی دید یک پیراهن او را

که می‌لرزید از سرما تن او را

عطار
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۹

 

زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را

مشکل نبود در دلم آتش زدن او را

شمعی که دو عالم به یکی شعله بسوزد

کی غم بود از سوختن صد چو من او را

گر بلبل شوریده خبر یابد از آن گل

[...]

جلال عضد
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را

که رفته عمرها نی او مرا دیده نه من او را

ز درد عشق و داغ هجر می نالم خوش آن رندی

که نی اندیشه جانست و نی پروای تن او را

غمت در سینه دارم شمع را کی سوز من باشد

[...]

فضولی