گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

چشم خواب‌آلود او بنگر که چون دل می‌برد

درد عشقش از دل ما صبر مشکل می‌برد

گر گمان دارد که بر گردم من از کویش به جور

شک ندارم کان نگارم ظنّ باطل می‌برد

موج دریای بلای عشق او بالا گرفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شرف‌الدین علی

 

ساربان گریه کنان بود چو محمل می‌برد

راه می‌کرد گل و ناقه در آن گل می‌برد

محمل قبلهٔ ارباب سخن بسته سیاه

می‌شد و آه کنانش به قبایل می‌برد

روی صحرا خبر از عرصهٔ محشر می‌داد

[...]

وحشی بافقی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

باغبان خُلد از گلزار ما گل می‌برد

همچو تخم گل به تحفه تخم بلبل می‌برد

موج نگذارد کسی نزدیک این دریا رود

ابر اگر آبی برد، از چشمهٔ پل می‌برد

او تغافل می‌کند، من هم تغافل می‌کنم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۴۹

 

عشق، اول ناتوانان را به منزل می‌برد

خار و خس را زودتر دریا به ساحل می‌برد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۹

 

جنبش مژگان حضور از دیده و دل می برد

چشم بسمل لذت از دیدار قاتل می برد

شکر قطع راه، عارف را کند بیدارتر

غافلان را خواب در دامان منزل می برد

در دل شب دزد را جرأت یکی گردد هزار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۰

 

عشق اول ناتوانان را به منزل می برد

خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد

نیست سامان تماشا صفحه ننوشته را

چهره خوبان نوخط بیشتر دل می برد

بر هدف دستی ندارد تیر، بی زور کمان

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ذوق دیدارست کامی کز جهان دل می‌برد

زاهد از دنیا نمی‌دانم چه حاصل می‌برد!

دل به دریا داده را ز آسیب طوفان باک نیست

موج آخر کشتی خود را به ساحل می‌برد

ابلهان را درک ذوق عشوة دنیا کجاست

[...]

فیاض لاهیجی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

از من و بلبل صبا صبر و تحمل می برد

خاک راهت را به باغ از دامن گل می برد

گرد راهم بی نیازی را به خاک افکند و رفت

جرأتش کی بعد ازین نام توکل می برد

پرسش مژگان نازش را زبان دیگر است

[...]

اسیر شهرستانی
 

رشحه » شمارهٔ ۱۱ - مطلع یک غزل

 

جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل می‌برد

غمزه‌ات جان می‌رباید عشوه‌ات دل می‌برد

اضطرابم زیر تیغش نی ز بیم کشتن است

شوق تیغ اوست تاب از جان بسمل می‌برد

رشحه