گنجور

حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۵ - حکایت

 

گفتم القصه کذا از دست رفت

بایدم یکبار دیگر مست رفت

حکیم نزاری
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

تا دلم روی چو ماهت را بدید از دست رفت

زلف مشکینش دل مسکین ما بشکست رفت

تا کمانداران ابرویش دل از دستم ببرد

چاره ای دیگر ندارم چونکه تیر از شست رفت

زینهار ای دل ز تیر چشم مستش گوشه گیر

[...]

جهان ملک خاتون
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲ - در صفت عاشق شدن جوانی

 

داشت دلی، آن دلش از دست رفت

بود چو مرغی قفس اشکست رفت

صوفی محمد هروی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت

هشیار و عاقل آمد و مجنون و مست رفت

زلف تو خواستم که بگیرم دلم ربود

آنم بدست نامد و اینم ز دست رفت

دلبر چو رفت رشته جان گو گسسته باش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده

پندم مده به هرزه که تیرم ز شست رفت

چون ماه نو بمهر تو دل صاف کرده ایم

گر صد هزار بار برین دل شکست رفت

اهلی که بر فرشته ز طاعت سبق گرفت

[...]

اهلی شیرازی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۱۷ - برهان هفتم

 

وگرنه خدنگ تو از شست رفت

به سر زن که کار تو از دست رفت

یغمای جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

بار الها رحم کن برما که کار از دست رفت

باز ناید تیر رفته تیر ما از شست رفت

روزگار ما سیه گردید وموی ما سفید

عمر رفت وروز رفت وروزگار از دست رفت

هرکه را دیدم به عمر خویش بختش شدبلند

[...]

بلند اقبال