گنجور

 
اهلی شیرازی

هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت

هشیار و عاقل آمد و مجنون و مست رفت

زلف تو خواستم که بگیرم دلم ربود

آنم بدست نامد و اینم ز دست رفت

دلبر چو رفت رشته جان گو گسسته باش

دام اینزمان چه سود که ماهی ز شست رفت

در خون نشسته ام که کمان ابرویم ز ناز

چون تیر خویش در نظرم تا نشست رفت

 
 
 
اهلی شیرازی

ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده

پندم مده به هرزه که تیرم ز شست رفت

چون ماه نو بمهر تو دل صاف کرده ایم

گر صد هزار بار برین دل شکست رفت

اهلی که بر فرشته ز طاعت سبق گرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه