هرکه را روزگار مسخره کرد

نامش اندر میان ما سره کرد

چون دعا را گزارشی سره کرد

دم خود را بخور مجمره کرد

نقل و خرما به دست خود سره کرد

نامزد از برای شبچره کرد

نقد دل خود بهائی آخر سره کرد

در مجلس عشق، عقل را مسخره کرد

اوراق کتابهای علم رسمی

از هم بدرید و کاغذ پنجره کرد

بار خدایی که ترا برّه کرد

گرگ صفت از چه ترا غرّه کرد

ز ستم‌، کار خلق یکسره کرد

هرکجا بود زر مصادره کرد