گنجور

 
جامی

چون یکی لحظه گفت و گو کردند

هر فتوحی که بود آوردند

شیخ مالید دست و پیش نشست

برد اول به نان و حلوا دست

پاره ای خورد و پاره ای بگذاشت

پاره ای بخش غایبان برداشت

نقل و خرما به دست خود سره کرد

نامزد از برای شبچره کرد

بهر اهل فتوح فاتحه خواند

وز پی فاتحه معارف راند

گاه تفسیر گفت و گاه حدیث

گاه تسویل های دیو خبیث

یک زمان از سخن نیارامید

تا به نقل مشایخ انجامید

گاهی از شیخ خویش راند سخن

گاهی از شیخ شیخ پیر کهن

از کرامات آن دقایق خواند

وز مقامات این حقایق راند

سخنان گفت جمله پخته و نغز

لیک از پوست پی نبرد به مغز

چون تو باشی ز ذوق حال تهی

ذوق و حال کسان چه شرح دهی

خواجه را هیچ نی چه سود فغان

که فلان داشت این و بهمان آن