عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۱۱
خورشید، که او زیر و زبر میگردد
از تو، به امید یک نظر میگردد
ذوقِ شکَرِ شُکْرِ تو طوطی فلک
تا یافت، از آن وقت، به سر میگردد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۴
چون کار زمانه بر گذر میگردد
هردم همه کارها دگر میگردد
من دانم و ساغری که در میگردد
ور هفت فلک زیر و زبر میگردد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳۷
اندر رمضان خاک تو زر میگردد
چون سنگ که سرمهٔ بصر میگردد
آن لقمه که خوردهای قذر میگردد
وان صبر که کردهای نظر میگردد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷۰
این مست به بادهای دگر میگردد
قرابه تهی گشت و بسر میگردد
ای محتسب این مست مرا دره مزن
هرچند ز پیش مستتر میگردد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۲
زان آب که چرخ از آن بسر میگردد
استارهٔ جانم چو قمر میگردد
بحریست محیط و در وی این خلق مقیم
تا کیست کز این بحر گهر میگردد
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲
از بس که ز گریه نامه تر میگردد
هر حرف به خون دیده برمیگردد
بیچاره قلم نیز چو من در غم تو
میگرید و از غصه به سر میگردد
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
نوروز که سیل در کمر میگردد
سنگ از سر کوهسار در میگردد
از چشمهٔ چشم ما برفت اینهمه سیل
گویی که دل تو سختتر میگردد
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
خورشید که خاک ازو چو زر میگردد
از شوق رخ تو دربهدر میگردد
یک جرعه می صاف تو در صافی ریخت
شد مست و درین میان به سر میگردد
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
هر دمم، چهره به خون مژه، تر میگردد
حالم از عشق تو، هر روز، بتر میگردد
بر مگرد از من و گر زانکه تو بر میگردی
دین و دنیا و سعادت، همه، بر میگردد
روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
ماه روی تو مرا نور بصر میگردد
حسن آن یار هم افزون ز نظر میگردد
بهوای لب و دندان تو ای جوهر جان
اشکم از دیده دل نور بصر میگردد
تا حدیث لبت ایماه گرفتم بزبان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷۹
دولت حسن ز خط زیر و زبر میگردد
این ورق از نفس سوخته برمیگردد
چشم خورشید که در خیره نگاهی مثل است
در گلستان تو پوشیده نظر میگردد
ماه شبگرد من از خانه چو آید بیرون
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۱۸
عیب در چشم و دل پاک هنر میگردد
کف بیمغز درین بحر گهر میگردد
چون کند عاشق بیتاب عنانداری خود؟
کز نشیب آب به پابوس تو برمیگردد!
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹
اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد
آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد
بسکه برگشتگی بخت منش برده ز راه
قاصد از کوی تو نا آمده برمی گردد
خضر و شرمندگی خویش که در راه طلب
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۰
وطنم بی تو سفر می گردد
طاقتم زیر و زبر می گردد
بعد عمری که به برآمده ای
تیر مژگان تو بر می گردد
چقدر نام خدا خوش چشمی
[...]