گنجور

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

ظالمی را خفته دیدم نیم‌روز

گفتم این فتنه است، خوابش برده، بِه

وآنکه خوابش بهتر از بیداری است

آن‌چنان بد زندگانی، مُرده به

سعدی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

 

هر کس که نیست زنده به عشق تو مرده به

خود مرده پیش زنده دلان از فسرده به

هر کس نهال شوق تو در باغ جان نکشت

از نخل آرزو بر دولت نخورده به

چون چرخ سفله می دهد اندر نواله زهر

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

جان شهید عشق بجانان سپرده به

هر زنده یی که کشته او نیست مرده به

بی داغ آرزوی تو اصحاب درد را

نام و نشان ز صفحه ی هستی سترده به

از سبحه گر مراد نه تکبیر ذکر اوست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

ای دل متاع جان به خرابات برده به

نقد خرد به ساقی باقی سپرده به

چون حاصل حیات جهان نامرادی است

صد خرمن مراد به یک جو شمرده به

جایی که صد خزانهٔ طاعت به جرعه‌ای‌ست

[...]

بابافغانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶

 

خامش ای دل کاین سخن در پرده به

راز از بیگانه پنهان کرده به

نشاط اصفهانی