گنجور

 
جامی

هر کس که نیست زنده به عشق تو مرده به

خود مرده پیش زنده دلان از فسرده به

هر کس نهال شوق تو در باغ جان نکشت

از نخل آرزو بر دولت نخورده به

چون چرخ سفله می دهد اندر نواله زهر

دست هوس به خوان نوالش نبرده به

ای شیخ سبحه را مشمر شرط راه فقر

کان رشته از قبیل علایق شمرده به

زاهد که عیب باده فشاران همی کند

در تنگنای توبه و تقوا فشرده به

خوش قایدی ست عشق به کف کفایتش

یکبارگی زمام ارادت سپرده به

جامی خیال خال و خط نیکوان مبند

کین نقشها ز صفحه خاطر سترده به

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode