خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸
خیز تا رخت دل براندازیم
وز پی نیکوئی سر اندازیم
با حریفان درد مهرهٔ مهر
بر بساط قلندر اندازیم
دین و دنیا حجاب همت ماست
[...]
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
هر دم از نوع دگر اندازیَم
در سر اندازی و سر اندازیَم
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹
بیا ساقی که بیخ غم به دور گل براندازیم
می گلگون طلب داریم و گل در ساغر اندازیم
سر رقص و سراندازی سرو و لاله را با هم
سهی سروی به دست آریم و در پایش سراندازیم
اگر از شوق جمال گل گرفته لاله جام مل
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴
بگو تا چند خون دل به غم در ساغر اندازیم
ز هجر روی آن دلبر ز دیده گوهر اندازیم
به جان آمد دلم باری ز هجر یار غم خوردن
بیا تا خانهٔ غم را به یک جرعه براندازیم
اگر قد سهی سروش درآید در سماع امشب
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قَدَح ریزیم
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
بیا کز روی ساقی وقت گل برقع براندازیم
ز عکس روی آن گلچهره گل در ساغر اندازیم
چو گیرد خواب مستی نرگس آن سرو گلرخ را
زگل بالین نهیم از فرش سبزه بستر اندازیم
بگیریم از سر خم خشت وز لای ته می گل
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸ - تتبع خواجه
بهاران گر به گلشن طرح جام و ساغر اندازیم
بیا این سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم
سیاهی گرانمایه غم که سازد وقت ما تیره
به یک برق شعاع جام بنیادش بر اندازیم
ز رعنایان دو رنگی تا بکی دیدن درین بستان
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
اماما پای نه تا آنکه در پایت سراندازیم
نثارِ خاکِ راهت را دل و جان و زر اندازیم
جهانِ تیرهٔ پُرظلم را از هم بیفشانیم
فَلک را سقف بشکافیم و طرح دیگر اندازیم
یکی از عقل میلافد، یکی طامات میبافد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
اماما پای نه تا آنکه در پایت سراندازیم
نثارِ خاکِ راهت را دل و جان و زر اندازیم
جهانِ تیرهٔ پُرظلم را از هم بیفشانیم
فَلک را سقف بشکافیم و طرح دیگر اندازیم
یکی از عقل میلافد، یکی طامات میبافد
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
شب عید است، در میخانه باید بستر اندازیم
که پیش از صبح، ساقی را نظر بر منظر اندازیم
بجنگ زاهدان، لشکر کشد پیرمغان فردا
بیا ما نیز خود را در میان لشکر اندازیم
بغارت چون گشاید دست، دست افشان غزل خوانیم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶
بیا تا آفتاب می به ماه ساغر اندازیم
ز اخترهای رخشان طرح چرخ دیگر اندازیم
بتان سوزند چون مجمر ز روی آتشین امشب
ز خال و زلف عود و عنبری در مجمر اندازیم
بده می مطرب ساقی به آهنگ هوالباقی
[...]