سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۳ - فی خصاله و فضیلته
اخترانی که حال گردانند
تیغ او را اجل گیا دانند
عطار » مختارنامه » باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن » شمارهٔ ۲۸
آنها که به علم و عقل در پیشانند
کی فعل تو و من ازتو و من دانند
ای دل نه به دستِ منِ عاجز چیزی است
من میگردم چنانکه میگردانند
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۰ - در سلوک و وصول فرماید
فنا باقیست مردان جمله دانند
که جز عین بقا آن را ندانند
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۸ - سخن گفتن پسر با پدر در عین دریای طریقت و اعیان بهرنوع
ز حیرت پای از سر میندانند
کجا گفتارت ای بابا بدانند
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید
همه در راه قدر خود ندانند
ولی چندی در اینجا باز دانند
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را
همه از من بود کایشان بدانند
حقیقت مر بدی از حق ندانند
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را
مرا او داندو دیگر ندانند
که این بیچارگان رهبر چه دانند
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الاول - فی الطامات » شمارهٔ ۱۴
اسرار خرابات کسانی دانند
خود را زوجود خویش بیرون دانند
بر صدر خرابات نشیند هشیار
پر کرده شراب وصل می گردانند
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن
به مصر و روم هم سیمین خدانند
ولی چستی و چالاکی ندانند
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب دوم » فصل اول » بخش ۸ - حکایت
شعر در عالمی که مردانند
بازی کودکان همی دانند
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل پنجم » بخش ۲ - عین الیقین
مردن و زیستن چو ضدّانند
روح را نیست عاقلان دانند
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۰
ظاهر و باطن ار چه ضد انند
عارفان هر دو را یکی دانند
این دو اسم اند و ذات هر دو یکی
به صفت آن یک دو گردانند
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۶۲ - مولانای رومی فرماید
نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
نیفتد جمله با احوال پرده
که سلطانان غم دربان چه دانند
بصوف زاغکی کم زروسی
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
آنانکه نه از خیل خردمندانند
نیک و بد خویش را ز گردون دانند
از چرخ مکن شکوه که هرگردنده
گردد بهمان روش که میگردانند