فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشور و تخت عاج
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲
چنین گفت داننده دهقان چاچ
کزان پس کسی را نبد تخت عاج
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۲
برآورد میلی ز سنگ و ز گج
که کس را به ایران ز ترک و خلج
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۷
ببالوی داد آن زمان شهر چاچ
فرستاد منشور با تخت عاج
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۳
ز هیتال و ترک و سمرقند و چاچ
بزرگان با فر و اورند وتاج
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۴
بدو گفت ما را سمرقند و چاچ
بباید گرفتن بدین مهر و تاج
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۷
همه رفتنیایم و گیتی سپنچ
چرا باید این درد و اندوه و رنج
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱۰ - رفتن گرشاسب با نریمان به توران
سپهبد همی راند تا شهر چاچ
ز گردش بزرگان با تخت و عاج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
بناز دست ولی کرده یار با بگماز
برنج روی عدو کرده جفت با آرنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
ز دیده خون دل افتاده بر رخان عدوت
چو نار دانه نشانده بقصد در نارنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
بسان موسی عمران ز دست فرعونان
همه جهان بگرفتی به تیغ تو بی رنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
هر آنچه زان نیاکانت بود بگرفتی
وز آنچه بود طمعشان خدای دادت خنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
بروز بخشش نوک قلمت جان پرورد
بروز کوشش نوک سنانت جان آهنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
بسا کسا که بر کس به نیم ذره نجست
شد از عطای تو دینار پاش و گوهرسنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
چنانکه تازی سوی و غا بروز مصاف
بروز صید نتازد عقاب زی سارنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
ز نیکی آید نیکی چنانکه عادت تست
همیشه نیک سکال و همیشه نیک الفنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
خدا یکانا گنجور تو چه دیده ز من
که تو بگویی پنجاه ده نیارد پنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
ترا جواهر گنج سخن فرستم من
مرا فرستد گنجور تو سوانح رنج
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده
بقات بادا چندانکه کام تست بکام
که چون تو کس ندهد داد زین سرای سپنج
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۱ - بازگشتن نقابدار سرخ پوش و شهریار از یکدیگر گوید
سپهبد بدو گفت مندیش هیچ
ز دیوان ما خواب را خود بسیج