گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

دم به دم در عاشقی دل را زیانی می‌شود

هر زمان از عمر من آخر زمانی می‌شود

دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن

پیر می‌سازد مرا تا او جوانی می‌شود

روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم

[...]

بابافغانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

هر زمان در فتنه خوش نامهربانی می‌شود

این همه غوغا برای نیم‌جانی می‌شود

عشق باغ دل‌نشین دارد، که مرغ دل در او

گر نشیند بر گیاهی ، آشیانی می‌شود

هرکه بنشیند به طرف خوان گردش‌های دهر

[...]

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹

 

خستگان را ناوکش آرام جانی می‌شود

سینه را پیکان او راز نهانی می‌شود

بس که از سوز درون نم در نهاد من نماند

در گلو هر قطره اشکم استخوانی می‌شود

شمع گر هم‌قامتت شد، کو میان لاغرش

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۷

 

یک دل روشن نگهبان جهانی می‌شود

عصمت یوسف حصار کاروانی می‌شود

قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست

از خودی چون رست بحر بیکرانی می‌شود

نفس ظالم می‌شود مظلوم در پیرانه‌سر

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۰

 

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود

گر ندارد مدعا باری بیانی می‌شود

هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست

پای خواب‌آلود هم سنگ نشانی می‌شود

نشئهٔ تسلیم حاصل‌کن‌که مشتی خاک را

[...]

بیدل دهلوی