هرچه حق گفته است من آن کرده‌ام

غیر حق را جمله ویران کرده‌ام

این همه صورت که اعیان کرده‌ام

هر یکی رنگی دگرسان کرده‌ام

درد دلم را ز تو گرچه نهان کرده ام

شب همه شب بر درت ناله ز جان کرده ام

در هوس روی تو ای بت مه روی من

پیک نظر در پیت مست و روان کرده ام

روی دلارای تو ماه تمامست و من

[...]

خدمت قسیس و رهبان کرده ام

صد چو آن درویش صنعان کرده ام

هرگز به بزم وصل، شبی جا نکرده‌ام

کز رشک غیر، هجر تمنا نکرده‌ام

از ناله بسته‌ام لب بلبل به ناله‌ای

گر غنچه را ز دل گرهی وا نکرده‌ام

تمکین نگر، که سلسله‌جنبان وصل را

[...]

زان بهار ناز حیرانم چه سامان کرده‌ام

چون ‌گل امشب تا گریبان‌ گل به دامان‌ کرده‌ام

بوی ‌گل می‌آید از کیفیت پرواز من

بال و پر رنگ از نوای عندلیبان ‌کرده‌ام

بی نشانی مشربی دارم‌ که مانند نگاه

[...]

منتی دارم به یاران کز بس افغان کرده‌ام

خاطر از آزار یارانش پشیمان کرده‌ام

بر سرم یک ره نسودی پای از این سودا چه سود

بهر من کاندر رهت با خاک یکسان کرده‌ام

تا کمان‌ابروی تیرانداز ما صورت نمود

[...]

باز با پیمانه پیمان کرده ام

ترک کفر و ترک ایمان کرده ام

جسم را درمحفل جان برده ام

جان نثار راه جانان کرده ام

در ضمیر خاک از جانهای پاک

[...]