به دست آز دل دیوانه گردد

ز خواب و خرمی بیگانه گردد

چون سکهٔ ما یگانه گردد

نقش دویی از میانه گردد

دلی کز عشق او دیوانه گردد

وجودش با عدم همخانه گردد

رخش شمع است و عقل ار عقل دارد

ز عشق شمع او دیوانه گردد

کسی باید که از آتش نترسد

[...]

عوانرا آشنا مشمر تو روزی

بتخصیصی ز تو بیگانه گردد

اگر در مهر او چون موی گردی

ز بهر کندنت چون شانه گردد

عوانرا سگ نشاید گفت زیراک

[...]

همی ترسم که او دیوانه گردد

به یکبار از خرد بیگانه گردد»

چو روگردان بخار از خانه گردد

چو باز آید همه در دانه گردد

اگر خلق از خودی بیگانه گردد

خدا را آشنای خانه گردد

چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب

میان صد گهر یک دانه گردد

به بزم همنوایان آنچنان زی

که گلشن بر تو خلوت خانه گردد

چمن‌ها زان جنون ویرانه گردد

که از هنگامه‌ها بیگانه گردد

ازآن هویی که افکندم درین شهر

جنون ماند ولی فرزانه گردد