چون ز پیشش بهانه برخیزد

صد حجاب از میانه برخیزد

چون دویی از میانه برخیزد

عذر و دفع و بهانه برخیزد

تا یکی زین میانه برخیزد

فاضلی از زمانه بر خیزد

سحرگهی که ز خواب شبانه برخیزد

هزار فتنه ز دور زمانه برخیزد

اگر تو سرو گل اندام در کنار آیی

هزار ناله ی شوق از کرانه برخیزد

کجا کرانه کند یار مهربان از من

[...]

چو مست من ز خمار شبانه برخیزد

هزار فتنه و شور از زمانه برخیزد

چو تیر جور نهد بر کمان ز میدانش

هزار کشته برای نشانه برخیزد

نشان من به خیال میان او گم باد

[...]

کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق

بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد

نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد

مگر ابری زبحر گریه مستانه برخیزد

کند معشوق را بی دست و پا بیتابی عاشق

بلرزد شمع بر خود چون زجا پروانه برخیزد

ندارد این چنین خاک مرادی عالم امکان

[...]

ازین بساط کسی شادمانه برخیزد

که از سر دو جهان عارفانه برخیزد

مدار دست ز دامان آه نیمشبی

که دل ز جای به این تازیانه برخیزد

اثر ز عاشق صادق درین جهان مطلب

[...]

حس چو از آستانه برخیزد

شرم و درد از میانه برخیزد