×
عطار » مختارنامه » باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن » شمارهٔ ۳
تا نفس بود ز سِرِّ جان نتوان گفت
در پیدایی راز نهان نتوان گفت
هر ناکامی که هست چون مرد کشید
کامی بدهندش که از آن نتوان گفت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶
راز تو بنزد این و آن نتوان گفت
آسان آسان بترک جان نتوان گفت
این بار که توان گفت که درد دل من
تو نشنوی و با دگران نتوان گفت؟
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵
یک باره به ترک غم جانان نتوان گفت
و این مشکل هجران تو آسان نتوان گفت
گفتم که به نزدیک تو آرم غم دوری
لیکن سخن غم بر جانان نتوان گفت
دردیست مرا در دل و امکان دوا نیست
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
باکوی تو از روضه رضوان نتوان گفت
با روی تو از حور و زغلمان نتوان گفت
از عاشق دیوانه مجوئید سلامت
با بیخبران از سر و سامان نتوان گفت
با زاهد بی ذوق مگو سر اناالحق
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۳۶۳- مولانا عاشقی
افسوس که از سوز نهان نتوانگفت
یک شمه از آن بصد زبان نتوانگفت
دردی که توانگفت که گوید ز آن درد
فریاد ز دردی که از آن نتوان گفت