گنجور

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

راز تو بنزد این و آن نتوان گفت

آسان آسان بترک جان نتوان گفت

این بار که توان گفت که درد دل من

تو نشنوی و با دگران نتوان گفت؟

سام میرزا صفوی

افسوس که از سوز نهان نتوانگفت

یک شمه از آن بصد زبان نتوانگفت

دردی که توانگفت که گوید ز آن درد

فریاد ز دردی که از آن نتوان گفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه