گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه » شمارهٔ ۴۹

 

گر جور کنی از تو فغان نتوان کرد

ور لطف کنی تکیه بر آن نتوان کرد

در حوصلهٔ قلم نگنجد رازم

آتش به میان نی نهان نتوان کرد

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹۵

 

گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد

گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد

گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش

در است چو سنگ رایگان نتوان کرد

مولانا
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

جانست شراب ترک جان نتوان کرد

زو گر چه گرانست کران نتوان کرد

هر رنج که از شراب ظاهر گردد

الا به شراب دفع آن نتوان کرد

حکیم نزاری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

بر سر کوی تو اندیشه ی جان نتوان کرد

پیش لعلت صفت زاده ی کان نتوان کرد

مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان

که بگل چشمه ی خورشید نهان نتوان کرد

از میانت سر موئی ز کمر پرسیدم

[...]

خواجوی کرمانی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

عشق پیدا شد و این راز نهان نتوان کرد

چون عیان است دگر هیچ بیان نتوان کرد

می‌رود دلبرم از پیش و روان در پی او

چه بود جان گرامی که روان نتوان کرد

از لطافت به رخش از نظر ماست نشان

[...]

ناصر بخارایی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

درد دل را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد

جان شیرین منی صبر ز جان نتوان کرد

مشکل اینست که از جور فراقت صنما

خون رود در جگر و هیچ فغان نتوان کرد

این چنین عهد شکستن که تو را عادت و خوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

ترک عشق رخ زیبا پسران نتوان کرد

جز حدیث لب شکر دهنان نتوان کرد

نقد این عمر گرانمایه که جان جوهر اوست

غیر صرف قدم سیمبران نتوان کرد

تا چو موئی نشود در غم آن موی میان

[...]

کوهی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

اینها که من از جفای هجران دیدم

یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

وحشی بافقی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد

خواب در راه کاروان نتوان کرد

چه بنا مانده ای به جد و به اب

تکیه بر تل استخوان نتوان کرد

بسکه نازک فتاده طبع لطیفش

[...]

سعیدا