سران را بسی مردمیها نمود

در آن مردمی، مهربانی نمود

آن چنان غیبی نهان پیدا نمود

از بن جیبی ید بیضا نمود

عین را نونی در او پیدا نمود

تا صدف را چشمهٔ زیبا نمود

بر کف موسی زد و پیدا نمود

تا همه عالم ید بیضا نمود

عشق چون راز اناالحق وا نمود

از زبانش سودها پیدا نمود

روح پنهان گشت و تن پیدا نمود

از یداللّه او ید بیضا نمود

هرچه آورد از عدم پیدا نمود

صورت جزوی همه اشیا نمود

عشق جانان دید، عقل اشیا نمود

عشق بر موسی ید بیضا نمود

نکتهٔ سرّ عجب پیدا نمود

هر دو عالم در دلم یکتا نمود

آب روی خود بهر کس وا نمود

هر درختی میوهٔ پیدا نمود

روحها از ذات خود پیدا نمود

پس تمامت نقش آن اشیا نمود

در مظاهر آنچنان پیدا نمود

در همه آئینه‌ای ما را نمود

بنیاد شرع جعفر صادق بنا نمود

رسم عبادت علی و آل وانمود

در دین ابوحنیفه به او برد التجا

در شرع شافعی سخن او ادا نمود

حنبل نشست پای ازو دید در وضو

[...]

عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود

وقت آن کس خوش که شغل عشق را پیدا نمود

حسن شوخ از پرده پوشی می شود بی پرده تر

دختر رز خویش را در چادر مینا نمود

سر بسر چشم غزالان چشم قربانی شده است

[...]

کامشبت قهر خدا رسوا نمود

هم گرفتارت به چنگ ما نمود

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود

شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند

چو لنک شد ز قهر در لطف وا نمود

یعنی ز رنج و محنت بی‌منتهای شام

[...]

دور گیتی همرهی با ما نمود

کاذبان را خائن و رسوا نمود

در آغاز بیگانگی‌ها نمود

چو داد آشناییش رخ وانمود

گفت دشمن کامی او این جسارت‌ها نمود

چون به ری آمد بدین بهتانش نابینا نمود

گزیده یکی چامه، انشا نمود

شه عصر از آن نامه رسوا نمود