گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۱

 

هنگام آنکه صبح صف آسمان شکست

اول نفس که زد دم شب در دهان شکست

هر بیضه ای که بود برین آشیان سبز

مرغ سپیده دم همه در آشیان شکست

شب دید و من که تیر نفسهای سالکان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۶ - حکایت عَضُد و مرغانِ خوش‌آواز

 

قفس‌های مرغِ سحر‌خوان شکست

که در بند ماند چو زندان شکست؟

سعدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در مدح سلطان اویس

 

گفت: لبش نکته‌ای، لعل بدخشان شکست

زد دهنش خنده‌ای، پسته خندان شکست

باز به چوگان زلف، آمد و میدان بتاخت

گوی دلم را که شد، پاره و چوگان شکست

کی به رخ او سد، با همه تاب آفتاب

[...]

سلمان ساوجی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - ممدوح شناخته نیست

 

غمکدهٔ چشم را، دیدهٔ گریان شکست

سست‌بنا‌خانه‌ام، از نم توفان شکست

در دم افغان مرا، خوی تو آمد به یاد

در دل آزرده‌ام، ناوک افغان شکست

سینهٔآزرده‌ام، بس که ز افغان پر است

[...]

میلی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

وای که مستانه یار، جعد پریشان شکست

ساغر لب ریز کفر بر سر ایمان شکست

چون گل رخسار او، زآتش می برفروخت

شمع شبستان گداخت، رنگ گلستان شکست

چون به ازل حسن دوست، خون ملاحت کشید

[...]

عرفی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۶

 

افروختی ز باده و رنگ بتان شکست

یک گل شکفت و رونق صد گلستان شکست

دادی چو دل ز دست، رهایی طمع مدار

عشق آن طلسم نیست که آن را توان شکست

قدسی مشهدی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مرثیهٔ برادر خود میگوید

 

واحسرتا، که رونق این بوستان شکست

چون نشکند دلم؟! که دل دوستان شکست!

شمع طرب، بمحفل اهل زمانه مرد؛

جام نشاط، د رکف خلق جهان شکست

افگند رخنه یی فلک، اندر سواد خاک؛

[...]

آذر بیگدلی