گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳

 

بندگی چیست به فرمان رفتن

پیش امر از بن دندان رفتن

همه دشواری تو از طمع است

ترک خود گفتن و آسان رفتن

سر فدا کردن و سامان جستن

[...]

عطار
 

اوحدی » جام جم » بخش ۹۰ - در ترک و تجرید

 

ره که باید به پای جان رفتن

با خر و بار چون توان رفتن؟

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۹ - در ذکر معاد و تجرد کلی

 

آنکه داند بر آسمان رفتن

میتوانست ازین میان رفتن

اوحدی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

به کوی یار می‌باید به چشم خون‌فشان رفتن

که دست خشک نتوان جانب آن آستان رفتن

نشان عشق اگر داری به راه عاشقی می‌رو

که این ره بس خطرناک است نتوان بی‌نشان رفتن

دلا رفتی ز شام زلف سوی ماه رخسارش

[...]

نسیمی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵

 

سفر نیکوست اما نه زکوی دلستان رفتن

بسان شمع هم در بزم باید از میان رفتن

نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده

عجب گر زنده رود اکنون تواند زاصفهان رفتن

زجوش گل نگنجید آشیان من، زهی طالع

[...]

کلیم