×
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۱
برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر
و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگیر
چون ما بترک گلشن و بستان گرفته ایم
گو باغبان بیا و در بوستان بگیر
پیر مغان گرت بخرابات ره دهد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۳
ملک اگر خواهد کسی گو هان بگیر
ملک خواهی دامن سلطان بگیر
دل به دل برده که آن دلبر خوشست
جان رها کن خدمت جانان بگیر
جام در دور است و آن در بزم ماست
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر
لب نهادم بر لبش تا بوسمش خندیدوگفت
شکر افشان است لعلم زیر او دامان بگیر
گفتمش زلفت چو چوگان درنظرآید مرا
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » زهره و منوچهر » بخش ۳
قِلقِلَکَم میده و نِشکان بگیر
من چه بگویم چه بکن، جان بگیر!