گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست

از دل بی‌طاقتم، بار گران ، برنخاست

عشق تو تا جان و دل، خواست، که یغما کند

تا جگرم خون نکرد، از سر آن، برنخاست

بر دل نازک تو را، بود غباری، ز من

[...]

سلمان ساوجی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست

خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست

کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد

کی گشودی رخ که از هر گوشه افغان برنخاست

مرده ام بی او چه سان بر آه من سوزد دلش

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست

آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست

گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود

باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست

گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن

[...]

محتشم کاشانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست

کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست

وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد

تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست

باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

کی ز ماتمخانه ما دود افغان برنخاست

کی غم از بالین ما با چشم گریان برنخاست

در زمین سیل‌خیز دیده گریان ما

کی نشست اشکی که چون برخاست طوفان برنخاست

صد نسیم آمد ز مصر و بوی پیراهن رساند

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۶

 

کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست

همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست

شمع بالینش نشد چون صبح خورشید بلند

با لب پرخنده هر کس از سر جان برنخاست

از نوای شور مجنون بود رقص گردباد

[...]

صائب تبریزی