سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۲۱ - اندر خویش لشکری گوید
موش کز دشت در دکان افتد
به که خویشیت با عوان افتد
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۹۲ - وله ایضا
همچو ابرست دست خواجه فلان
خود کرا دستی آنچنان افتد؟
نه چنان ابر کز ترشّح آن
تشنه را قطره در دهان افتد
لیک ابری گران سایه فکن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۵
گر یک نظرت بر من حیران افتد
بیچاره دلم در سر صد جان افتد
در خاک کف پات فتم بوسه زنان
چون تشنه که در چشمه حیوان افتد
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹ - تتبع میر در طور خواجه
خوش آن رندی که بهر باده در دیر مغان افتد
ز شور مستیش هر لحظه شوری در جهان افتد
چو دارد مغبچه جام می و پیر مغان لعلش
گه این را گرد سر گردد گهی در پای آن افتد
ازین دیر کهن رانم سخن کافزایدش حیرت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
چو از داغ فراقت شعله حسرت به جان افتد
چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد
سجود آستانت چون میسر نیست میخواهم
که آنجا کشته گردم، تا سرم بر آستان افتد
نماند از سیل اشک من زمین را یک بنا محکم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد
سراسیمه چو مرغ تیر خورده ز آسمان افتد
مپوش از من رخ ای خورشید مپسند این که چون شمعم
همه شب تا سحر آتش بمغز استخوان افتد
مگو ای دل بشمع محفل از سوز درون حرفی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰
به بزمت شب خوش آن عاشق که سرگرم فغان افتد
شود چون صبح روشن راست چون شمع از زبان افتد
چمن از بس که تاریکست بیشمع جمال او
فروزم گر چراغ ناله مرغ از آشیان افتد
به خلوت هم نقاب از چهره هرگز برنیندازد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۰
مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد!
که رزق خاک گردد تیر چون دور از کمان افتد
جدا از حلقه آن زلف حال دل چه می پرسی؟
چه باشد حال مرغ بی پری کز آشیان افتد؟
مرا از تندخویی یار ترساند، ازین غافل
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۵
نکو، ز چشم دل، از صحبت بدان افتد
شکر ز تلخی بادام از دهان افتد