حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۸
بر یاد روی دوستان جام مصفا می کشم
یعنی به رغم دشمنان با دوست صهبا می کشم
از دست ساقی ازل صافی و دُردی بیش و کم
تا نسیه کی روزی شود حالی مهیا میکشم
از جان و دل با های و هو بر بام و با لبیک و می
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰
بس که درد عالمی در عشق تنها می کشم
نالهٔ امروز را از ضعف فردا می کشم
خار خار راحتم ره می زند ای ساربان
گرم ران محمل که ناگه خاری از پا می کشم
چون به مرگ خود بمیرم رحم کن خونم بریز
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹
ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم
بر در دل مینشینم پا ز درها میکشم
ساعدم از زیر بار آستین بیرون نرفت
چون نگویم دست همت را ز دنیا میکشم
شحنه را بر من گرفتی، محتسب را دست نیست
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۵
رخت چون دیوانگان صحرا به صحرا میکشم
عشق میگوید سفر کن رخت هرجا میکشم
در میان محنت امروز از بس خو کردم
انتظار محنتی دارم که فردا میکشم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۷
تیغ کوه همتم دامن ز صحرا میکشم
میروم تا اوج استغنا، دگر وامیکشم
دست از مشاطه در نازکادایی بردهام
سایه از مژگان بر آن زلف چلیپا میکشم
در قناعت از صدف کمتر چرا باشد کسی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۸
شیوههای یوسف از اخوان دنیا میکشم
ناز یکرنگان ازین گلهای رعنا میکشم
استخوان بختیان چرخ را سازد غبار
آنچه من از بار غم در عشق تنها میکشم
بر فنای زنگ و بو بسیار میلرزد دلم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۷
تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم
می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم
تا دهن بازست چون پیمانه می نوشم شراب
چون سبو تا دست بر تن هست صهبا می کشم
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
..............................
..............................ا میکشم
او فراهم میکشد چو غنچه جیب از روی ناز
من به صد امید، دامان تمنا میکشم
وصل را زان دوست میدارم که هجران در پی است
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳
چون غمی زور آورد خود را به صحرا میکشم
ناله را سر میدهم از دیده دریا میکشم
راز در دل بیش از این نتوان نهفتن چند و چند
بر سر هر چارسو بانگ علالا میکشم
نی غلط کی میتوان گفتن به هرکس راز دل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷
سر قدم کردم ز شوق و دست از پا میکشم
در رهت ای کعبه کی منت ز اینها میکشم
من که از بحرینِ دیده دامن پُرگوهر است
کی کجا منت ز غواص و ز دریا میکشم؟
ذرهام اما به رقص اندر هوای آفتاب
[...]