گنجور

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷ - در طور خواجه

 

صبح ساقی بهر رندان ساغر گلفام ریخت

چون که در گل شبنم می را به گلگون جام ریخت

یافت آرامی دلم کاخر دلارامی چنین

می به بی آرامش دلهای بی آرام ریخت

صبح دولت شد عیان از مطلع اقبال او

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت

ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت

بسکه لبریز طراوت در خرام آمد به باغ

آبروی صد خیابان گل از آن اندام ریخت

شکوه ای کردم رقم از اشک ریزی های چشم

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت

خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت

سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور

حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت

ساقی بزم طرب تا عقل دوراندیش شد

[...]

سعیدا
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۹

 

پس شراب عشقشان در جام ریخت

هر یکی را در خور، اندر کام ریخت

عمان سامانی
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۵ - در معنی اینکه وطن اساس ملت نیست

 

طرح تدبیر زبون فرجام ریخت

این خسک در جاده ی ایام ریخت

اقبال لاهوری