گرین راز در هند پیدا شود

ز خون خاک ایران چو دریا شود

اگر هیچ راز تو پیدا شود

ز خون کشور ما چو دریا شود

ز خون گر در و کوه و دریا شود

درازای ما همچو پهنا شود

چو اندر گیاخوار پیدا شود

معلق سرش سوی پهنا شود

چنین هر شب از دور پیدا شود

سپیده دمان باز دریا شود

گلستان ازو سبز دریا شود

سیه شَعر، این زرد دیبا شود

چون شمال مهرگان اندر هوا پویا شود

زاغ گنگ اندر میان بوستان گویا شود

نار چون بیجاده گردد سیب چون مرجان شود

آب چون پیروزه گردد خاک چون مینا شود

هست هم دینار و هم دیبا گرامی از چه رو

[...]

هر که را شاه جهان بردارد و بنوازدش

در سخا گر قطره‌ای باشد چو صد دریا شود

آن نمی‌بینی که در باغ و چمن از خارها

در بهاران ز ابر نیسانی چه گل پیدا شود

به پیش آورد ناشکیبا شود

به نزد خردمند رسوا شود

ز تیغ تو هامون چو دریا شود

درازی گیتی چو پهنا شود

هنوز از بدی تا چه پیدا شود

چو سالارشان رزم جویا شود

یکی چشمه ای همچو دریا شود

جهانش درازی و پهنا شود

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید

تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی

[...]

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود

از هر طرف هزار گل فتح وا شود

گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار

چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود

کان زر و جواهر بحر در و گهر

[...]

چرخ به زیر آید و یکتا شود

چرخ‌زنان خاک به بالا شود

گر نسیم یوسفم پیدا شود

هر که نابینا بود بینا شود

بس که پیراهن بدرم تا مگر

بویی از پیراهنش پیدا شود

گر برافتد برقع از پیش رخش

[...]

باز معشوقم چو ناپیدا شود

بلبل شوریده کم گویا شود

هرچ اینجا سایه‌ای پیدا شود

اول آن چیز آشکار آنجا شود

کس چو من، از عاشقی شیدا شود؟

و آن چنان شیخی، چنین رسوا شود؟

مرد آن دان کو بحق بینا شود

او ز نطق نور حق گویا شود