گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را

ور قصدِ آزارم کنی هرگز نیازارم تو را

زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون

جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را؟

رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی

[...]

انوری
 

حسینی » کنز الرموز » بخش ۲۲ - حکایت در دریا شدن مرد صادق

 

گفتش ای مسکین برون آرم تو را‌؟

یا چنین سرگشته بگذارم تو را‌؟

امیر حسینی هروی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را

دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم

خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من

[...]

هلالی جغتایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

سخت می‌خواهم که در آغوشِ تنگ آرم تو را

هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را

عمرها شد تا کمندِ آه را چین می‌کنم

بر امیدِ آن که روزی در کمند آرم تو را

از لطافت گرچه ممکن نیست دیدن روی تو

[...]

صائب تبریزی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۵۴ - حکایت

 

بفرما از آن رطلی آرم تو را

که از جان فزون دوست دارم تو را

آذر بیگدلی