ورچه بی اختیار کارش نیست

اختیار اندر اختیارش نیست

وصل تو دوایی است که بیمارش نیست

حسن تو متاعی است که بازارش نیست

عشق تو کمندی که گرفتارش نیست

حمد تو زبانی است که گفتارش نیست

خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست

خاک در کاسه آن سر که هوادارش نیست

گرچه خط سیهش دست نداده است به هم

کسری نیست که در حلقه زنارش نیست

چه خبر از دل صد پاره ما خواهد داشت؟

[...]

شبهه پیش من اعتبارش نیست

نقد، چون قلب شد، عیارش نیست!

هرکه درد فراق یارش نیست

در حریم وصال بارش نیست

روزگارش خوش آنکه جز با یار

سرو کاری به روزگارش نیست

زاهد ار عیب باده نوشان کرد

[...]

آن خسته که در نظر به جز یارش نیست

با سود و زیان خویشتن کارش نیست

طالب ز طلب رهین آثارش نیست

هر چند حنا برگ دهد بارش نیست

خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست

بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست

گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ

تاب آن جلوه به آئینه گفتارش نیست

پیر ما مصلحتاً رو به مجاز آورد است

[...]