گنجور

 
جامی

نبرد فعل را چه خیر و چه شر

آنچه گفتم ز اختیار بدر

آن بود اختیار در هر کار

که بود فاعل اندر آن مختار

معنی اختیار فاعل چیست

آنکه فاعل چو فعل را نگریست

ایزد اندر دلش به فضل و رشاد

درک خیریت وجود نهاد

یعنی آنش به دیده خیر نمود

کاید آن فعل از عدم به وجود

منبعث شد ازان ارادت و خواست

کرد ایجاد فعل و بی کم و کاست

درک خیریت اختیار بود

وان به تعلیم کردگار بود

هر چه این علم و خواست شد سببش

اختیاری نهد خرد لقبش

وانچه باشد بدون این اسباب

اضطراریست نام او دریاب

باشد از اختیار و قدرت دور

فاعل آن بود بر آن مجبور

همچو برگ درخت و شاخ شجر

که بجنبد ز باد شام و سحر

هر که در فعل خود بود مختار

فعل او دور باشد از اجبار

گرچه از جبر فعل او دور است

اندر آن اختیار مجبور است

ورچه بی اختیار کارش نیست

اختیار اندر اختیارش نیست