گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

که دیده‌ای که چو من در فراق یار بسوخت

بسوخت آتش هجران مرا و زار بسوخت

مرا ببین و ز من اعتبار کن یارا

اگر کسی نشنیدی کز انتظار بسوخت

غم تو صاعقه‌ای در میان جانم زد

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت

آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت

بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل

شعله‌ای در قلم افتاد، که طومار بسوخت

دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت

جگر لاله بر آن دلشده ی زار بسوخت

حبّذا شمع که از آتش دل چون مجنون

در هوای رخ لیلی بشب تار بسوخت

دیشب آن رند که در حلقه ی خمّاران بود

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۴

 

بس که جانم ز تمنّای رخ یار بسوخت

دل هر سوخته بر زاری من زار بسوخت

منِ آتش نفس اندر طلبش آه زنان

هر کجا گام نهادم در و دیوار بسوخت

یک نظر حسن رخش پرده برانداخت ز پیش

[...]

جلال عضد
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا

 

جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت

دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت

در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است

یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت

در شب تیره سراپای من بی سر و پا

[...]

حیدر شیرازی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

بیا که جان من از داغ انتظار بسوخت

دلم ز آتش هجرانت ای نگار بسوخت

قرار و صبر و دل و عقل بود مونس من

کنون ز آتش شوق تو هر چهار بسوخت

بحال من منگر زانکه خاطرت سوزد

[...]

حسین خوارزمی