گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۹۱

 

خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی

و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی

روزی دو هزار بنده آزاد کنی

به زان نبود که خاطری شاد کنی

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۹۲

 

گر زانکه هزار بنده آزاد کنی

به زان نبود که خاطری شاد کنی

گر بنده کنی ز لطف، آزادی را

بهتر که هزار بنده آزاد کنی

ابوسعید ابوالخیر
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۶

 

دل پر غم دیگران مرا یاد کنی

بر خویشتن از گزاف بیداد کنی

خواجه عبدالله انصاری
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

دوست دارم که برآشوبی و بیداد کنی

شادیی ‌کن ‌که مرا با غم و فریاد کنی

زاتش عشق چو پولاد بتابی دل من

پس دل خویش چو ناتافته پولاد کنی

به‌تو ای طرفهٔ بغداد نه زان دادم دل

[...]

امیر معزی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

سر آن داری کامروز مرا شاد کنی

دل مسکین مرا از غمت آزاد کنی

خانهٔ صبر دلم کز غم تو گشت خراب

زان لب لعل شکربار خود آباد کنی

خاک پای توام و زاتش سودای مرا

[...]

انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۸

 

در مجلس باده گر مرا یاد کنی

غمگین دل من به یاد خود شاد کنی

بیداد به یکسو نهی و داد کنی

وز بندگی و محنتم آزاد کنی

خاقانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۱

 

از رنج و ملال ما چه فریاد کنی

آن به که به شکر وصل را شاد کنی

از ما چه گریزی و چرا داد کنی

زان ترس که وصل را بسی یاد کنی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰۷

 

ای باده تو باشی که همه داد کنی

صد بنده به یک صبوح آزاد کنی

چشمم به تو روشنست همچون خورشید

هم در تو گریزم که توام شاد کنی

مولانا
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۹

 

چو شود گر ز من ای جان دمکی یاد کنی

خاطر خسته ما را شبکی شاد کنی

چو شدم از دل و جان بنده تو پس چه شود

گر ز بند غم و هجر خودم آزاد کنی

یک زمانم ز سر لطف خدا را بنواز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

تا چند دلا ناله و فریاد کنی

بر جان من شکسته بیداد کنی

عمرم به غم فراق بگذشت چو باد

جانا چه شود گرم دمی شاد کنی

جهان ملک خاتون
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

دایم دل خود به معصیت شاد کنی

چون غم رسدت خدای را یاد کنی

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

دایم دل خود به معصیت شاد کنی

چون غم رسدت خدای را یاد کنی

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۰

 

چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟

پیش ازان روز که بسیار مرا یاد کنی

می کند یک سخن تلخ مرا شادی مرگ

گر نخواهی به شکرخنده دلم شاد کنی

رتبه عشق خداداد ز خوبی کم نیست

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴

 

چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟

خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟

خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست

به هوس همچو حبابش ز چه آباد کنی؟

پیچ و تاب الم عشق بود جوهر او

[...]

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

جانا چه بود که خاطری شاد کنی

وز لطف، دل خرابی آباد کنی

مرگی نبود غیر فراموشی تو

در خاک شوم زنده، گرم یاد کنی

حزین لاهیجی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

از جان فرمش همی زتن یا کنی

وز نفس غمی نهاد خود شاد کنی

عنقا صفت ار بار شهی بود بسوز

چون پرچمه شیخ تا به کی باد کنی

یغمای جندقی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۰۴ - علاء الدّولهٔ سمنانی قُدِّسَ سِرُّهُ

 

صد خانه اگر به طاعت آباد کنی

زان به نبود که خاطری شاد کنی

گر بنده کنی به لطف آزادی را

به زانکه هزار بنده آزاد کنی

رضاقلی خان هدایت