نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۴ - بزم اسکندر با نوشابه
رخم را بدان باده چون باده کن
ز بیجاده رنگم چو بیجاده کن
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۰ - حکایت آن اشتر که به مشورت روباه در آب خسبید و در آخر بار وی گران تر گردید
بیا ساقیا فکر آن باده کن
که دل را بود از حیل ساده کن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۳
صبح شد ساقی بیا فکر من افتاده کن
از می چون آفتاب این سنگ را بیجاده کن
آب و رنگی ده غبار آلودگان زهد را
باده در قندیل و گل در دامن سجاده کن
هر که باشد می تواند نقش را از دل زدود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸۲
از زنگ کبر آینه خویش ساده کن
در زیر پا نظر کن و حج پیاده کن
چون مور مدتی کمر بندگی ببند
دیگر ز روی دست سلیمان، و ساده کن
سامان خاستن نبود شبنم مرا
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۱
ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن
اینکه خونم می کنی در دل به جامم باده کن
جز زمین را بهره ای نبود ز ابر نوبهار
خاک ره شو خویش را پیوسته فیض آماده کن
همچو بوی گل که دارد در حریم گل وطن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
ساقی بیا و در قدح از لطف باده کن
رحمی به حال عاشق از پا فتاده کن
باری غبار کلفتم از لوح دل بشوی
این لوح را چو صفحه آیینه ساده کن
دارم من از خیال تو در سینه شعلهای
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه
دستی به تیغ داد گرای شاهزاده کن
از شاخ شرک باغ دل کون ساده کن
در جام جمع از خم توحید باده کن
گودال باش قافیه ای شه اراده کن
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
لوح دل را جان من از نقش کثرت ساده کن
وز برای کلک وحدت لایق و آماده کن
باد نخوت کن بدر از سر، بنه بر پای خم
روی صدق و ساغری را از صفا پر باده کن
سر بلندی همچو آتش داد بنیادت بباد
[...]