گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند

گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند

اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند

دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند

به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی زدگان

[...]

حافظ
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند

از گشادش گرهی از دل ما بگشایند

درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا

بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند

کارم از زلف گره گر تو پیچیده تر است

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴۶

 

چه بهشتی است که آن بند قبا بگشایند

در فردوس به روی دل ما بگشایند

وسعت دایره کون و مکان چندان نیست

که به یکبار دل و دیده ما بگشایند

دولت باقی و این عالم فانی، هیهات

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

هرکجا زنده‌دلان شست دعا بگشایند

باورم نیست که یک تیر خطا بگشایند

چند گویی نگشودند نقاب از رخ دوست؟

آب کش دیده و بگشا مژه، تا بگشایند

عزت اهل وفا، فرض بود بر همه کس

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

بود آیا که در وصل شما بگشایند ؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند ؟

اگر از خوفِ ستم‏های اعادی بِـسِتند ؛

دارم امید که از بهر خدا بگشایند

به صفای دل صاحب قدمان در مذهب

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

بود آیا که در وصل شما بگشایند ؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند ؟

اگر از خوفِ ستم‏های اعادی بِـسِتند ؛

دارم امید که از بهر خدا بگشایند

به صفای دل صاحب قدمان در مذهب

[...]

فیض کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟

در فیضی به دل، از مصر لقا بگشایند

ای خوش آن وقت که در دامن شب های دراز

شب نشینان گره از زلف دوتا بگشایند

دیدن حسن دل افروز تو را دیده کم است

[...]

حزین لاهیجی