گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۸

 

خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد

رخ او جام می را در لباس لاله می آرد

نه از تیشه است کوه بیستون را ناله و زاری

شکوه حسن شیرین سنگ را در ناله می آرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۹

 

ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد

ز سر تا نگذرد غواص، گوهر برنمی آرد

مگردان صرف در تن پروری عمر گرامی را

که عیسی را به گردون از زمین خر برنمی آرد

ترا چشم قیامت بین ندارد روشنی، ورنه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۰

 

نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟

که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد

شدم خاک و نیامد بر سر خاکم خدنگ او

مگر از بال عنقا ناوک ناز تو پردارد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۱

 

خطر از قاطعان راه، رهبر بیشتر دارد

که پیرو پیش رو از پیشرو دایم سیر دارد

منم کز سوختن دود از نهادم برنمی خیزد

وگرنه هر کجا خاری است آهی در جگر دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۲

 

(غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد

غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد؟)

(غلط کردم ز بزم او جدا گشتم، ندانستم

خمار باده لعلش چه عالم دردسر دارد)

ز نخوت تاج شاهان فتنه ها در زیر سر دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۳

 

ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد

که از هر لاله نقش پای گلگون در نظر دارد

دلم از فکر مژگانش نمی آید برون صائب

همیشه خون گرم من جدل با نیشتر دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۴

 

خوشا دردی که مهرم از لب خاموش بردارد

خوشا جوشی که از سر دیگ را سرپوش بردارد

درین میخانه از خاکی نهادان چون سبوی می

که بار دوش می گردد که بار از دوش بردارد؟

دم مشکل گشایی هست با مطرب که گر خواهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۵

 

چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟

چه گرد از روی برگ تاک، اشک تاک بردارد؟

نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق کامل شد

که سیل تندرو از راه خود خاشاک بردارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۶

 

برای دیگران صد گل گشایش بر جبین دارد

به بخت چشم ما صد غنچه چین در آستین دارد

ز قرب شمع چون فانوس ایمن باشد از آفت؟

که چون پروانه آتشپاره ای را در کمین دارد

کسی در خرمن ما تیره بختان ره نمی یابد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۷

 

مگر شمشیر او امروز آب تازه ای دارد؟

که در هر بخیه زخمم زیر لب خمیازه ای دارد

نشانی هاست غیر از ناله درد عشقبازان را

میان عاشقان بلبل همین آوازه ای دارد

درین بستانسرا این شیوه سروم خوش افتاده

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۸

 

خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد

اگر از پا درآید پشت بر دیوار نگذارد

ز هم بالینی دل خواب در چشمم نمی گردد

الهی هیچ کس سر بر سر بیمار نگذارد

ز جوش مغز، مو بر فرقم آتش زیر پا دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۹

 

کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟

که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد

توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود

که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد

عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۰

 

گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند

فتنه ای هر دم ازان کنج دهن گل می کند

با حجاب او چه سازم کز نسیم یک نگاه

عارض او از عرق صد پیرهن گل می کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۱

 

نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند

نوبهاران روغن گل در چراغم می کند

از گریبان تجرد سر برون آورده ام

بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند

حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۲

 

داغ عاشق سازگاری کی به مرهم می‌کند؟

لاله این باغ خون در چشم شبنم می‌کند

دولت گردنده دنیا به استحقاق نیست

دور گردون دیو را در دست، خاتم می‌کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۳

 

چشم مستت سرمه را بیهوش‌دارو می‌کند

زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می‌کند

بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد

سرو را انگشت حیرت بر لب جو می‌کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۴

 

با دلم آتش نگاهی دستبازی می کند

برق با عاجز گیاهی دستبازی می کند

شکوه گل را به دیوان مروت می بریم

سخت با طرف کلاهی دستبازی می کند

در میان قمریان چون طوق بر گردن نهم؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۵

 

(دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند

هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند)

(هر ستم کز چشمش آمد عذر می خواهد لبش

تلخی بادام را شکر تلافی می کند)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۶

 

چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟

چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟

از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه ام

کی به یک کشتی شکستن خشم طوفان بشکند؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۷

 

رهروان چون بر میان دامان استغنا زنند

هر چه پیش آید به غیر از دوست، پشت پا زنند

با گناه ما چه سازد آتش دوزخ، مگر

روز محشر طاعت ما را به روی ما زنند

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۳
۴۶۴
۴۶۵
۴۶۶
۴۶۷
۷۷۰