گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۷

 

اگر چه باغ جهان از وفای گل خالی است

به تن مباد سری کز هوای گل خالی است

اگر به کنج قفس راه باغبان افتد

نمی‌رود به زبانش که جای گل خالی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۸

 

قسم به شمع تجلی که پرتوش ازلی است

که عشق تازه عذاران بهار زنده دلی است

عزیزدار دل پاره پاره ما را

که شمع را پر پروانه مصحف بغلی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۹

 

ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست

خبر ز حال من و تنگدستی من نیست

ترا رسد به غزال حرم سرافرازی

که در قلمرو چین این بیاض گردن نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۰

 

خیال طره او در دل خراب گذشت

چه موج بود که مستانه بر حباب گذشت

کجایی ای نفس عقده سوز باد سحر

که عمر غنچه ما در ته نقاب گذشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۱

 

مرا به نیم تبسم خراب کرد و گذشت

نگاه گرم عنان را به خواب کرد و گذشت

فغان که دولت پا در رکاب خوبی را

دو چشم ظالم او صرف خواب کرد و گذشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۲

 

ترخنده از عرق به می ناب زد رخت

باز این چه نقش بود که بر آب زد رخت

یاقوت های راز نهان رنگ باختند

زین آتشی که در دل احباب زد رخت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۳

 

هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست

می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم

چندان که می برند به خاک آرزو بجاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست

حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟

زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید

روشن نشد که شمع درین انجمن کجاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست

عمر دوباره سایه بالای دلبرست

کج می کند نظر به خیابان باغ خلد

چشمی که محو قامت رعنای دلبرست

مطلوب ازان اوست که درد طلب ازوست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است

بر کاینات از ته ل خنده لایق است

در وقت صبح چرخ نفس راست می کند

یعنی که غمگسار جهان یار صادق است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۷

 

موج خطر سفینه اهل توکل است

در رهگذار راست روان تیغ کج پل است

ز افتادگی چو شبنم گل نیستم غمین

چون پله ترقی من در تنزل است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت

در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۹

 

امروز حسن خط به رخ او مسلم است

یاقوت از شکسته آن زلف، درهم است

در چشم داغ من که به ماتم نشسته است

هر ناخنی اشاره به ماه محرم است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۰

 

نرمی حصار عافیت جان روشن است

از موم پشت آینه بر کوه آهن است

قانع به دستبوس شدن زان جهان حسن

از بحر تشنه را به قلم آب خوردن است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست

طرز نگاه کردن چشم غزال ازوست

شیرین به جوی شیر برآمیخت چون شکر

خسرو دلش خوش است که بزم وصال ازوست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تا عارضت ز آتش می برفروخته است

بر آسمان ستاره خورشید سوخته است

ای آتش و سپند دگر وقت همرهی است

چشم بدی به زخم دلم بخیه دوخته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۳

 

زلفت که همچو شام غریبان گرفته است

صبح نشاط در ته دامان گرفته است

از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟

ما را میان بادیه باران گرفته است

(این سهو بین که دیده حق ناشناس من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۴

 

از سرد مهری آتش شوقم فسرده است

روغن تلف مکن به چراغی که مرده است

با مشتری به چین جبین حرف می زند

حسن تو گوشمال کسادی نخورده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۵

 

در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است

در توبه شکسته خرابات گم شده است

آن طفل مشربیم که در مشت خاک ما

بس گوهر گرامی اوقات گم شده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۶

 

خال تو ریشه در شکرستان دوانده است

در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است

جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش

بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۹
۴۶۰
۴۶۱
۴۶۲
۴۶۳
۷۷۰