گنجور

 
صائب تبریزی

زلفت که همچو شام غریبان گرفته است

صبح نشاط در ته دامان گرفته است

از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟

ما را میان بادیه باران گرفته است

(این سهو بین که دیده حق ناشناس من

روی ترا برابر قرآن گرفته است)

از ابر نوبهار چمن جان گرفته است

گلزار رنگ چهره مستان گرفته است

از بس که نوبهار به تعجیل می رود

شاخ از شکوفه دست به دندان گرفته است

 
 
 
اهلی شیرازی

ساقی، جهان سرشک حریفان گرفته است

کو کشتی شراب که طوفان گرفته است

چندان بجان رسید دلم از غم جهان

کز محنت جهان دلم از جان گرفته است

با آنکه دامن از همه عالم کشیده ام

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

عشقی بتازه باز گریبان گرفته است

آه این چه آتش است که در جان گرفته است

ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین

دستم بزور دامن جانان گرفته است

آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه