لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۳۴ - به شاهد لغت دستکره، بمعنی شهری از عراق عجم
کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد
آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۳۵ - به شاهد لغت پدندر، بمعنی ناپدری
از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی
مادر از کینه بر او مانند مادندر شود
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۳۶ - به شاهد لغت نیاز، بمعنی دوست
ایا نیاز بمن ساز و مر مرا مگذار
که ناز کردن معشوق دلگداز بود
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۳۷ - به شاهد لغت چاپلوس، بمعنی فریبنده
وان چاپلوس پسته گر خندان
کت هر زمان بلوس بپیراید
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۳۸ - به شاهد لغت مکل، بمعنی کرمی سیاه که در آبست
غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد
بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب
در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۳۹ - به شاهد لغت بادریسه، بمعنی آن مهره که زنان بر دوک زنند بوقت رشتن
گر . . . ت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک ریسه شد
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۰ - به شاهد لغت شاکمند، به معنی نمدی که از پشم سازند
به دستش ز خام گوزنان کمند
ببر در فکنده یکی شاکمند
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۱ - به شاهد لغت لنجه، بمعنی رفتار بناز لیکن جاهلانه
کفش صندوق محنت و . . . زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچکس را گناه نیست درین
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را بخنجه و خفتن
[...]
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۲ - به شاهد لغت سوسمار، بمعنی جانوری که ضب گویندش بتازی
چنان باد در آرد بخویشتن
که میگوئی خوردست سوسمار
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۳ - به شاهد لغت سپار، بمعنی گاوآهن که زمین شکافد
ترا گردن در بسته به بیوغ
و گرنه نروی راست با سپار
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۴ - به شاهد لغت غر، به معنی دبه خایه
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها شده پر گوه و خایهها شده غر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۶ - به شاهد لغت جخش، بمعنی علتی که از گلو مانند بادنجان برآید و درد نکند و اگر ببرند بیم هلاکت باشد و اکثر مردم گیلان و فرغانه را باشد
از گردن او جخش در آویخته گوئی
خیکیست پر از باد در آویخته از بار
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۷ - به شاهد لغت فاژ،بمعنی دهان دره
قیاس . . . ش چگونه کنم بیا و بگوی
ایا گذشته بشعر از بیانی و بوالحر
اگر ندانی بندیش تا چگونه بود
که سبزه خورده بفاژد بهار گه اشتر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۸ - به شاهد لغت اژدر
ازین هفت سر اژدر عمر خوار
بپرهیزد آن کو بود هوشیار
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۹ - به شاهد لغت انگاره، به معنی جریده حساب و نامه اعمال
زان پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول
بنشین و تن اندر ده و انگاره به پیش آر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۰ - به شاهد لغت مشکوه، بمعنی مترس و هیبت زده مشو
تواضع کرد بسیار و مرا گفت
ز من مشکوه و بی آزار بگذر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۱ - به شاهد لغت باسک، بمعنی خمیازه
چو باسک کند ماه من از خمار
قرار از مه نو نماید فرار
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۲ - به شاهد لغت توفید، بمعنی حسد و آواز از غلبه و جوش در افتاد
از آن لشکر گشن توفید دهر
بکام عدو نوش شد همچو زهر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۳ - به شاهد لغت پویه، به معنی دویدن
به گرمی چو برق و به نرمی چو ابر
به پویه چو رنگ و به کینه چو ببر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۴ - به شاهد لغت زاج سور، بمعنی مهمانی و سوری که در حین زادن زن کنند
خزاین تهی شد در آن زاج سور
درونها پر آمد ز عیش و سرور