گنجور

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۳

 

خوش آنکه خصم به عیبی که طعنه تو زند

به رغم وی ز چنان عیب رسته بنشینی

وز این نشستن بی عیب خوشتر آن باشد

که مبتلا شده او را به عیب خود بینی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۵

 

در وایه های نفس وکیل کسی مشو

ترسم که با هزار عزیزی شوی ذلیل

تن در دهد به قحبگی آید چو وقت کار

هر پاکدامنی که شود قحبه را کفیل

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۶

 

به منزل نارسیده آلت پیر

به سان لاشه لاغر بخسبد

به زور دست چون خیزانی از جای

چو داری دست از او دیگر نجنبد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۷

 

هر لحظه خورد هزار سوگند دروغ

زان گونه که در بادیه اعرابی دوغ

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۸

 

لئیم اگر به شتر بخشدت عطا مستان

که این ز عادت اهل کرم برون باشد

قلاده ای که ز منت به گردنش بندد

هزار بار ز بار شتر فزون باشد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۹

 

گمشده گرچه حقیر است مگوی

که عنان از طلبش تافته به

هست در قاعده خرده شناس

لذت یافتن از یافته به

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۰

 

ای که هستی ز طب ناقص خویش

عامه خلق را به جای وبا

چه عجب گر کنند نفرینت

هست نفرین تو دعای وبا

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۱

 

خواجه چون افکنده خوان نزدیک و دور

حظ و بهره برده زانجا بیدرنگ

حظ مسکین گر به از نزدیک چوب

بهره بیچاره سگ از دور سنگ

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۲

 

فرزند که خواهد ز پی مال پدر را

خواهد که نماند پدر و مال بماند

خوش نیست به مرگ پدر و بردن میراث

خواهد که کشندش که دیت هم بستاند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۴

 

از خنک شعر خویش یک مصراع

گر کنی نقش بر در دوزخ

از جهنم برد حرارت نار

در حمیم آورد برودت یخ

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۵

 

همی گفتی به دعوی دی که باشد

به پیش شعر عذبم انگبین هیچ

ز هر جا جمع کردی چند بیتی

به دیوانت نبینم غیر ازین هیچ

اگر هریک به جای خود رود باز

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۶

 

عجب مدار ز ممدوح اگر کند احسان

بجای مادح خود گرچه نیک و بد گوید

ز بحر جود کند رشحه ای روان که بدان

ز لوح خاطر خود حرف ذم خود شوید

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۷

 

سخنور مگو گو که اشعار او

ز بحر کدر یا صفا آمده ست

زند صاحب ذوق را بر مشام

نسیمی که آن از کجا آمده ست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۹

 

گفتی که دوش گفته ام اندر نماز شب

شعری که قدر جمله اشعار ازو شکست

آن شعر اگر ز منفذ سفل آمدی فرود

زان یافتی نماز تو همچون وضو شکست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۹

 

گر نیاری خواند و نتوانی نوشتن یا ز وزن

زاده طبعت برون باشد گه نظم آوری

زین سه خصلت کی توان در شاعری عیب تو کرد

چون نیامد زان خلل در منصب پیغمبری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۹

 

دی همی خواندی به دعوی مطلعی

کین نه مطلع بلکه بحر گوهر است

کی سزد یک بحر تنها خواندنش

زانکه هر مصراع بحر دیگر است

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۹

 

شاعری خواند پرخلل غزلی

کین به حذف الف بود موصوف

گفتمش نیست صنعتی زان به

که کنی حذف ازان تمام حروف

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱ - تعریف شعر

 

پایه شعر بین که چون ز نبی

نفی نعت پیمبری کردند

بهر تصحیح نسبت قرآن

تهمت او به شاعری کردند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲ - رودکی

 

باد جوی مولیان آید همی

بوی یار مهربان آید همی

ریگ آمو و درشتیهای او

زیر پا چون پرنیان آید همی

آب جیحون و شگرفیهای او

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲ - رودکی

 

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

ز روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

جامی
 
 
۱
۲۹۸
۲۹۹
۳۰۰
۳۰۱
۳۰۲
۷۷۰