عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۸ - وله
حلقوم جوالقی چو ساق موزه است
و آن معده کافرش چو خم غوزه است
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۰ - وله
گفتم میان گشائی، گفتا که هیچ نایم
زد دست بر کمربند، بگسست او پرنداخ
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۱ - در باره معشوق گفته
نه هم قیمت لعل باشد بلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند
بپیچد دلم چون ز پیچه بتم
گشاید بر غم دلم پیچه بند
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۲ - در توصیف ممدوح
دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب
انعام عام او بجهان همچنان رسد
کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن
صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۶ - در توصیف بهار و مدح سید ابونصر
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۷ - در حصانت قلعه و باره
کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند
بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر
باستواری زر بخیل در دل خاک
بپایداری نام سخی میان بشر
بسختی دل بدخواه برج او لیکن
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۸ - وصف کوه
کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان
ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر
به پشت ژندهپیلان برنشسته ناوکاندازان
چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۹ - از چکامه ای
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۰ - در وصف قلعه
قوی قلعه او که خاکش به پاکی
چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
پر از زرکانی و تیغ یمانی
پر از شیر جنگی و ببر دلاور
ز ماهی فروترش بنیاد لیکن
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۱ - فقر شاعر
دوستانم همه ماننده وسنی شده اند
همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۲ - مدح سلطان محمود
شاه ابوالقاسم بن ناصر دین
آن نبردی ملک نبرده سوار
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۳ - در سختی راه گوید
زمین زراغنک و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۴ - وله
به یکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بر او کرده همی قیر بود رازیجر
بیکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بروه کرده بود قیر به جای گل راز
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۷ - چکامه ای شیوا در صنعت تکریر
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۸ - در ثنای ممدوح
نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز
یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۹ - چشم نیاز
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵۱ - شکوائیه
بدان رسید که بر ما بزنده بودن ما
خدای وار همی منتی نهد هر خس