گنجور

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

در منزل غم فگنده مفرش ماییم

وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کند ستمکش ماییم

دست خوش روزگار ناخوش ماییم

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان

از گریهٔ خونین مژه‌ام شد مرجان

القصه که: از بیم عذاب هجران

در آتش رشکم دگر از دوزخیان

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

دیدار به دل فروخت، نفروخت گران

بوسه به روان فروشد و هست ارزان

آری، که چو آن ماه بود بازرگان

دیدار به دل فروشد و بوسه به جان

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

رویت دریای حسن و لعلت مرجان

زلفت عنبر، صدف دهن، در دندان

ابرو کشتی و چین پیشانی موج

گرداب بلا غبغب و چشمت توفان

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

ای از گل سرخ، رنگ بربوده و بو

رنگ از پی رخ ربوده، بو از پی مو

گلرنگ شود، چو روی شویی، همه جو

مشکین گردد، چو مو فشانی، همه کو

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو

وی گریهٔ طفل بی‌گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو

آه از غم تو! هزار آه از غم تو!

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه

با نیک و بد دایره درباخت کجه

هنگامهٔ شب گذشت و شد قصه تمام

طالع به کفم یکی نینداخت کجه

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

...

...

رخسارهٔ او پرده عشاق درید

با آن که نهفته دارد اندر پرده

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده

وندر گل سرخ ارغوان پیچیده

در هر بندی هزار دل در بندش

در هر پیچی هزار جان پیچیده

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

چون کار دلم ز زلف او ماند گره

بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره

امید ز گریه بود، افسوس! افسوس!

کان هم شب وصل در گلو ماند گره

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

ای طرفهٔ خوبان من، ای شهرهٔ ری

لب را به سپید رگ بکن پاک از می

...

...

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

از کعبه کلیسیا نشینم کردی

آخر در کفر بی‌قرینم کردی

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست

ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی!

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی

مامات دف و دو رویه چالاک زدی

آن بر سر گورها تبارک خواندی

وین بر در خان ها تبوراک زدی

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

دل سیر نگرددت ز بیدادگری

چشم آب نگرددت، چو در من نگری

این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم

با آن که ز صد هزار دشمن بتری

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مشو، آزاد بزی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

نارفته به شاهراه وصلت گامی

نایافته از حسن جمالت کامی

ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی:

کز خم فراق نوش بادت جامی!

رودکی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲

 

چشم تو که فتنهٔ جهان خیزد ازو

لعل تو که آب خضر می‌ریزد ازو

کردند تن مرا چنان خوار که باد

می‌آید و گرد و خاک می‌بیزد ازو

دقیقی
 

کسایی » رباعیها » هستی

 

این هستی تو ، هستی هست دگر است

وین مستی تو ، مستی مست دگر است

رو ، سر به گریبان تفکر درکش

کاین دست تو ، آستین دست دگر است

کسایی
 

کسایی » رباعیها » تیغ خورشید

 

گر در عمری شبی به ما پردازد

وین جان به لب رسیده را بنوازد

لب بر لب او نهشته ، ناگه خورشید

با تیغ کشیده بر سر ما تازد

کسایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱۹۳