انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۸ - در عذر غیبت از مجلس مخدوم
من بدعهد را چه میگویی
هرچه گویی سزای آن هستم
حاکم ار جرم من بود مردم
داور ار لطف تو بود جستم
لطف باری بریده باد از من
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۹ - فیالاشتیاق
به خدایی که عقل کلی را
بر درش سر بر آستان دیدم
از پی وصف حضرت عزش
دهن نطق بیزبان دیدم
که من از دوری تو دور از تو
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۰
بجز تو در دو گیتی کس ندیدست
کریم ابنالکریمی تا به آدم
زمین تاب عتاب تو ندارد
چه جای این حدیث است آسمان هم
غرض ذات تو بود ارنه نگشتی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۱ - به مجلس صاحب بار خواهد
خداوندا به فر دولت تو
اگر کبک ضعیفم بازگردم
به دیدار تو هستم آرزومند
درآیم یا هم از در بازگردم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۲
در آینه چون نگاه کردم
یک موی سفید خود بدیدم
زاندیشهٔ ضعف و وهم پیری
در آینه نیز ننگریدم
امروز به شانهای از آن موی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۳ - در اشتیاق دوستی و طلب مکاتبات ازو
ز روزگار به یک نامهٔ تو خرسندم
که در دعا همه آن خواهم از خداوندم
شنیدهام که به خرسند کم گراید غم
غمم چراست که از تو به نامه خرسندم
ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۴ - در شکایت
نرسد گرد سر فراز همی
خواجه در خدمت تو دستارم
از گریبان من نداری دست
تا دگر دامنی به دست آرم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۵ - در حسب حال و وارستگی خویش
امید و بیم دهد خلق را مسخر خویش
بدین دو خویشتن از خلق بازپس دارم
مرا چو در دل از این هر دو هیچ نیست ازو
هزار ناکس پیشم گرش به کس دارم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۶ - در طلب صاحب
اگر بیایی و من بنده را دهی تشریف
نه درخور تو ولیکن خرابهای دارم
وگر هوای شراب مروقت باشد
چو اعتقاد تو صافی قرابهای دارم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۷ - شکوه از روزگار
خدایگانا سالی مقیم بنشستم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ میدهد نورم
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۸ - در مدح تاج الدین ابوالمعالی محمد المستوفی گوید و عرق نسترن خواهد
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۹ - در بیان هنرهای خود و جهل ابناء عصر
گرچه دربستم در مدح و غزل یکبارگی
ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم
بلکه در هر نوع کز اقران من داند کسی
خواه جزوی گیر آن را خواه کلی قادرم
منطق و موسیقی و هیات بدانم اندکی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۰ - در مطایبه
عقل صد مسهل به طبعم بیش دارد
تا چنین در نظم و نثرش کرد نرم
چون بدانستم که بی اسهال او
مجلس سردان نخواهد گشت گرم
کافرم گر قطرهای زین پس ریم
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۱ - کیسهای به حکیم وعده کردهاند آن را با کاردی طلب میکند
ای کمال زمان بیا و ببین
که ز عشقت چگونه میسوزم
با بهار رخت تواند گفت
شب یلداکه روز نوروزم
در فراق رخ چو خورشیدت
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۲ - در شکایت
بزرگوارا دانی کز آفت نقرس
ز هرچه ترشی من بنده میبپرهیزم
شراب خواستم و سرکهای کهن دادی
که گر خورم به قیامت مصوص برخیزم
شراب دار ندانم کجاست تا قدحی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۳ - نکتهٔ موزون
جایی که من نشینم بیکار کی نشینم
یا خطکی نویسم یا بیتکی تراشم
خطی نه سخت نیکو زیبا خطی به لابه
زین شعرکی نه نیکو بل شعرکی بهاشم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۴ - در شکر تشریف
خدایگان وزیران و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاوز او همچو دیگ میجوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۵ - وله ایضا
راحت چگونه یابم فضلست مانعم
قصه چگونه خوانم عقلست وازعم
در روی هرکه خندم از آنکس قفا خورم
کس را گناه نیست چنین است طالعم
نزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۶
مکوش تا بتوانی به جنگ و صلح گزین
که جنگ و صلح برد ره به سوی شادی و غم
پس ار عدو نکند صلح و جنگجوی بود
تو جنگ جوی و منه بر طریق صلح قدم
بکوش نیک که تا از عدو نمانی پس
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۷
شود زیادت شادی و غم شود نقصان
چو شکر و صبر کنی در میان شادی و غم
ز شکر گردد نعمت بر اهل نعمت بیش
به صبر گردد محنت بر اهل محنت کم