گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

با ندیمان خوش و صحبت یاران لطیف

خوش بود دامن صحرا و دف و چنگ و رباب

به وصال خودم ار یار دمی بنوازد

کنم از آتش سینه جگر خویش کباب

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲

 

ای خجسته نهاد فرّخ رای

روز نوروز بر تو میمون باد

ای همای سعادت ابدی

روزگارت همه همایون باد

کمترین بنده تو جمشیدست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳

 

نوروز و عید و هفته و ایام و ماه و سال

بر پادشاه صورت و معنی خجسته باد

درهای شادی و طرب و عیش و خرّمی

بر روی او گشاده و بر خصم بسته باد

نوشین روان و خسرو و فغفور و کیقباد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴

 

گفتم به غم که از همه ابنای روزگار

با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد

غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا

بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد

گوی مراد در خم چوگان آن کس است

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵

 

اگرچه یار تواند به سوی خسته نظر

ز روی لطف فکندن ولی نمی فکند

چرا همیشه دل دشمنان کند خرم

چرا مدام دل دوستان خود شکند

مکن مکن که ز باغ دل وفاداران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶

 

دوش در خواب جنان دید دو چشم بختم

که دگر گلشن امّید من آراسته بود

از گل و لاله جهان خرّم و آنگه به کنار

دوست بنشسته و دشمن به میان خاسته بود

بدر شد ماه امید من و روشن دل گشت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

اگر به بند زمانه کسی شود محبوس

ز حال او بنمایند مردم استفسار

منم که گر به غلط چون کسی برد نامم

هزار بار بگوید ز ترس استغفار

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

به کنج مدرسه ای کز دلم خراب ترست

نشسته ام من مسکین بی کس درویش

هنوز از سخن خلق رستگار نیم

به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خویش

دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

دلبرا به زین توقّع بود بر الطاف تو

از جهانت برگزیدم یار خود پنداشتم

چون ز بستان امیدت خار امّیدم دمید

لاجرم نومید گشتم بوستان بگذاشتم

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد

به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم

اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز

ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم

به هرکه درنگرم لطف او همی بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱

 

ای که از عدل تو در ملک جهان

در میان میش و گرگ است آشتی

این روا باشد که در ملک دلم

شحنه جور و جفا بگماشتی

خود نمی گویی که از درج وصال

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

که گر اهل دلی روزی بخواند

به آبش آتش دردی نشاند

وجود عاقل از وی پند گیرد

دل داناش آسانی پذیرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

حدیث نظم کار هر کسی نیست

متاع شعر بار هر کسی نیست

سخن را دستگاه فضل باید

سخن بی عون دانش بر نیاید

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode