گنجور

 
جهان ملک خاتون

به کنج مدرسه‌ای کز دلم خراب‌ترست

نشسته‌ام من مسکین بی کس درویش

هنوز از سخن خلق رستگار نی‌اَم

به بحر فکر فرو رفته‌ام ز طالع خویش

دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست

که می‌رسد نمک جور بر جراحت ریش

مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال

گرفته‌ام به ارادت قناعتی در پیش

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهند

چو نیست با بد و نیکم حکایت از کم و بیش

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
رودکی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟

قطران تبریزی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که باز گردد پیر و پیاده و درویش

مسعود سعد سلمان

نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو

مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش

چو مته تو شدم در غم تو سرگردان

بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش

همیشه هجران جویی بسان اره خود

[...]

سوزنی سمرقندی

شهاب دین موید که بر سپهر هنر

بنور خاطری از آفتاب و از مه بیش

بآفتاب و به مه آن کند طبیعت تو

که آفتاب بخوامیش و ماهتاب بخویش

عطارد از تو برد بر فلک بغیرت و رشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه